بهارزاد؛ زاده‌ی بهار

روزی، جایی، دقیقه‌ای؛ خودت را باز خواهی یافت و آن وقت، یا لبخند خواهی زد یا اشک خواهی ریخت... (پابلو نرودا)

n هیچ؛ به نفع بی‌ارادگی

دیروز با اساتید راهنمای پایان‌نامه جلسه داشتیم: اولین جلسه‌ی حضوری با هر دو استاد، اونم وقتی که دیگه کم کم موعد تحویل پایان‌نامه ست!

دینگ! همینجا توصیه‌م بهتون اینه که اگه روزی پایان‌نامه یا پروژه‌ی مشابه داشتید همون اول با استاد و راهنماتون جلسه بذارید تا مسیر براتون روشن‌تر شه.

یکی از چیزایی که استاد راهنمای تخصصی‌مون محترمانه بهش اشاره کردن این بود که این مدت یه بار دیگه این گزاره براشون تکرار شده که پشتکار به هوش غلبه می‌کنه. منظورشون این نبود که ما با همت و پشتکار تونستیم موفق شیم. این بود که ما با پشتکاری که زیاد خرج نکردیم، توانایی و هوشی که استاد ازمون دیده‌بود رو پودر کرده‌بودیم!

می‌گفتن خیلی خوب شروع کرده‌بودین و من فکر می‌کردم بقیه رو هم به همین خوبی ادامه می‌دین اما چون دنبالش رو نگرفتین و پیگیری هم نکردین الان یه سری مشکلات تو مسیرتون به وجود اومده. می‌گفتن اگه با روشی که بهتون پیشنهاد داده‌بودم و از اول قرار بود طبق اون کار کنین جلو رفته‌بودین، از فصل دومتون یه مقاله در میومد.

اون لحظه وقتی اینا رو می گفتن، دلم می‌خواست که کاش بیشتر کار کرده‌بودم، کاش آهسته و پیوسته پیش رفته‌بودیم، می‌دونستم یه تنبلی‌هایی داشتیم و کاش نداشتیم. ولی بعد به این فکر کردم که من اصلا پایان‌نامه نوشتن برام موضوعیت نداشته. فقط چون مجبور بودم پایان‌نامه بنویسم، داشتم می‌نوشتم! ده ماه پیش فکر می‌کردم پایان‌نامه‌مون تو تابستون جمع میشه که توی زمستون همونطور پهن شده ولش کردم. تازه طبق گفته‌های خود استاد، اگه می‌خواستیم به روش فراترکیب کار کنیم باید چند هزار تا منبع و مقاله پیدا می‌کردیم و پالایش می‌کردیم و باقی‌مونده‌هاشو می‌خوندیم و گزارش می‌دادیم. بخاطر همین اون حسرت کوچیکی که داشت بخاطر از دست رفتن یه مقاله‌ی بالقوه تو ذهنم به وجود می‌اومد، کلا پرید؛ چون من به اون مثال عددی و فرضیِ 16 هزارتا مقاله تو سرچ اولیه‌ی روش فراترکیب حتی فکر هم نمی‌تونم بکنم، اونم واسه کارشناسی.

ولی بعدش که از جلسه اومدیم بیرون، به هم گروهیم گفتم که دچار تعارض شدم بین گفته‌ی استاد و چیزی که واسه خودم پیش اومده‌بود. استاد گفتن شما دانشجوهای توانمندی بودین و می‌تونستین، ولی ما، من، خیلی وقتا واقعا نمی‌تونستم! دیگه نمی‌کشیدم. اینو سر جلسه به استاد نگفتم؛ چون هم حس کردم دلیل چندان موجهی به نظر نمی‌رسه، هم اینکه اون موقع حتی وقتی بهش فکر می‌کردم هم داشت گریه‌م می گرفت چه برسه به گفتنش. و من یادم بود که تنها باری که یه ضعف و عدم تعادل روحیِ مقطعی و وابسته به شرایط باعث شد موقع حرف زدن در حضور چنین اشخاصی گریه‌م بگیره، دقیقا مقابل همین استاد و ترم دو دانشگاه بود و هنوز وقتی یادم می‌افته ناراحت میشم. این شد که کلا چیزی از خستگی به زبون نیاوردم.

ولی اون تعارض همچنان وجود داشت.

گفتن جمله ی «تعریف از خود نیست» گاهی به نظرم بی‌مزه میاد اما بازم لازمه اول بگمش و بعدش اینو اضافه کنم که من تو دوره‌ها و مقاطع مختلف، بازخوردِ «مستعد بودن» و «باهوش بودن» و «خلاق بودن» نسبت به خودم دریافت کردم اما هیچ وقت آدم با پشتکار و با اراده‌ای برای طولانی مدت نبودم. و این خیلی وقته که یه چیز آزاردهنده‌ست توی ذهن و زندگیم، و حتی باعث میشه فکر کنم اگر گاهی به جایی رسیدم هم بخاطر یه استعداد بالقوه بوده نه تلاش خودم. این واقعا حس بدیه و گاهی بهم احساس پوچی میده. مثل اینه که فکر کنین تو زندگی هیچ دستاورد واقعی نداشتین و هیچ چیز مثبتی به دنیا اضافه نکردین. دیروز این تصورِ «سوءاستفاده از استعداد به نفع بی‌ارادگی» باز هم مثل یه تابلو رو به روم قرار گرفت.

درسته که طی مدت اخیر شارژ تموم می‌کردم و واسه یه سری کارها توان نداشتم، ولی باز حس می‌کنم هیچ وقت کاری و فعالیتی رو با تلاش به سرانجام نرسوندم و هیچ احساس افتخاری از یه فعالیتِ این چنینی ندارم.

شاید هم دارم به خودم سخت می گیرم.

دوست دارم خدا یه کاغذ از آسمون بندازه پایین که توش کارایی که با جدیت دنبال کردم و حالا فراموشم شدن رو نوشته‌باشه و یادم بندازه که زیاد هم بی‌اراده نیستم، یا نوشته‌باشه چیکار کنم که از این به بعد پشتکار داشته‌باشم!

میدونم درستش اینه که آدم اینطور وقتا حرفای روانشناسانه و اینا بزنه ولی راستش می‌خوام بگم یه چکآپ کلی بدید و اگر دکتر موافق بود یه مدت قرص منیزیوم بخورید . یه وقتایی صرفا چون بدنمون اونقدری که لازم داره ویتامین و املاح معدنی و.. دریافت نمی‌کنه کم میاره و دائما حس خستگی و حس کاری رو نداشتن پیدا می‌کنیم . و اینا + تغذیه نامناسب ، غلبه تبع های دیگه غیر تبع متعادل خودمون رو پیش میاره و بعدش جسممون ، کارای بدی با روحمون می‌کنه :))

🤔🤔
که اینطور
ممنون از راهنمایی‌تون
البته یه چیزی هست اونم اینکه من کلا خیلی کم دارو و قرص و اینا استفاده میکنم، و اینکه میترسم بعد از یه مدت اگه مصرفشون رو قطع کنم برگردم سر پله‌ی اول

خب می‌تونید برید پیش یه حکیم یا طبیب که با داروهای گیاهی و اینا بدنتون رو متعادل کنه . این‌طوری فقط تغذیه‌اتون رو اصلاح کنید دیگه نیاز به قرص و دارو و ترس از بازگشت نیست . 

اینم فکریه
ممنون از پیشنهادتون :)
بهش فکر میکنم
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Bayan