اول از همه: این مطلب را به زبان نوشتاری نوشتم_نه گفتاری_ چون حس کردم حق مطلب را بهتر ادا میکند!
______________
شاید با پادکست نیوفلدر آشنا باشید. من هم از طریق مطلبی که در وبلاگ یکی از وبلاگ نویسان بود با این پادکست آشنا شدم و رفتم سراغش.
اما صحبت الانم در مورد این پادکست به طور کلی نیست. نظرات و یکی دو نقد هم دارم که قرار نیست الان بیان کنم؛ چون این مطلب، معرفی و نقد و تحلیل پادکست نیوفلدر نیست. بلکه نوشتن از چیزی است که از بخشی از این پادکست برگرفته شده.
این پادکست اپیزودی دارد به اسم «یشوعا! دیگر برایم عادی شده».
یاسین حجازی در این اپیزود از یک فیلم حرف میزند. از یک فیلم؛ و از مسیحی که مصلوب شده.
مصلوبشده به یک صلیب.
اما چرا ما با شنیدن کلمه ی «صلیب» بر خود نمی لرزیم؟ چرا به ذهنمان نمیرسد آن به قول یاسین حجازی «دو چوبه ی درشت متقاطعی که آدمیزادی برهنه را به آن میخ میکردند» را؟
آقای حجازی خودش جواب این سوال را میدهد: چون عادت کردهایم...
- پنجشنبه ۲۸ مرداد ۰۰
- ۲۱:۴۵