دیر شد اما بالاخره برای این هفته یه وقت مشاوره گرفتم.
از یه طرف راضیام؛ چون خیلی وقت بود دنبالش بودم. مخصوصا که تازگیا یه دغدغهی ذهنی دیگه پیدا کردم که حس میکنم هر چقدر هم خودمو به در و دیوار بکوبم و بپرسم و بخونم و فکر کنم، باز باید در موردش با یه متخصص و مشاور صحبت کنم.
ولی یه چیزی که این وسط تو ذهنم بالا و پایین میپره اینه: نکنه وسط حرف زدن جلوی مشاور بزنم زیر گریه!
به نظرم گریه کردن جلوی مشاور و روانشناس اصلا چیز عجیبی نیست، مخصوصا یکی مثل من که اصطلاحا اشکش دم مشکشه. ولی دوست ندارم وقتی دارم رو به روی حتی مشاور صحبت میکنم اشکم بریزه و اون نگاه کنه.
حتی نمیدونم تو اون ۴۵ دقیقه قراره کدوم مسئله از این معجونِ «من» رو براش تعریف کنم! فقط تا دو ماه دیگه میتونم این مرکز مشاوره رو برم و امیدوارم تو این دو ماه یه پله برم بالاتر.
اما به هر حال راضیام؛ چون نمیخوام «از این به بعد» هم مثل «تا این لحظه» بگذره؛ و یکی از مهمترین لوازم این قضیه، همین مشاورهست.
- جمعه ۲۰ آبان ۰۱
- ۱۲:۴۰