گاهی به این فکر می کنم که وقتی از روزهایی زیر خط فقر (بخونید «به شدت عادی و بی فعالیت خاص») نوشته میشه، پربار تر از چیزی که واقعا بوده به نظر می رسه. برای خودت و مخاطب نوشته ت.
مثلا اگه من الان بگم دیروز و امروز خیلی استرس و کشیدم سر یه قضیه و چیز کوچیک و ساده ای که ماه ها منتظرش بودیم دیروز مشخص شد و این هفته یه افطاری داشتیم و یه کاسه آش و حلوا بردم برای دوستِ دانشگاهم که خونواده ش تازه یه ساله اومدن به این شهر و متنی که مدت هاست دستمه رو دارم اصلاح می کنم که تا دو روز دیگه تموم شه و چند روزه با اون یکی دوستم درگیریم که واسه مراسم هفته ی آینده چی بپوشیم، باورش احتمالا برای شما خیلی سخت می شه اینکه بعد از تمام این ها اینو هم بگم که همه ی اینا وقت خاصی از من نگرفتن و برنامه ی خاصی هم لازم نداشتن و در پایان فروردین ماه من رسما هیچ کاری انجام ندادم! مطلقا! روزهام بدون فعالیت خاصی گذشته و شاید تنها کار مفیدی که این مدت پیوسته انجامش دادم، نوشتن و اصلاح همون متنه.
باید بیشتر بیام وبلاگ. بیشتر بنویسم، بخونم، تلاش کنم.
بازم حرف دارم که بزنم ولی باشه برای بعد ان شاءالله :)
شلوغی این مطلب رو ببخشید. بدهکارش بودم به اون هدفِ «دو تا مطلب وبلاگیِ دیگه» که قرار بود تا آخر این ماه بنویسم و این فقط یکیشه.
اگه دوست داشتید بگید که از شما چه خبر؟ :)
پ.ن: به طرز خنده داری، برای عنوان وبلاگ مصرع «نه همین لباس زیباست نشان آدمیت» رو تحریف کردم.
- پنجشنبه ۳۱ فروردين ۰۲
- ۰۷:۵۳