- مدت هاست دلم یه جمع پایه و زنده می خواد که توش از آینده و تلاش های جذاب برای ساختن یه چیز زیبا و مفید صحبت بشه. بعضی وقتا تو بعضی جمع های حال حاضر فقط تا آستانه ی پر شدنِ شارژ اجتماعیمه که شنیدن در مورد فلان شخص و فلان روز و فلان حادثه رو ادامه میدم. بعد از اون یا پا میشم و میرم یا اندک اندک همون جا دچار فرسایش میشم =))
خدایا به من کمک کن اون جمع اول رو یا بیابم یا بسازم!
- دیروز به نوعی برای اولین بار، داشتم فکر میکردم شاید هنوز خیلی احساسات و تجربیات متفاوت تو این دنیا هست برای تجربه کردن. احساساتی که انگار ورای این روزهای عادیمن :)
- جلد دوم جنگ و صلح دستمه و دارم فکر می کنم الان چه وقت جنگ و صلح خوندن بود وقتی چهار روز دیگه نمایشگاه کتاب شروع میشه و تو (ان شاءالله) میخوای کتابای جدید به کتابخونه اضافه کنی و هنوز 800-900 صفحه ی نخونده از تولستوی داری؟!
البته بعدشم به این فکر می کنم که با این قیمتا حالا اصلا تو ببین جیبت میگه من تا کجا نمایشگاه رو تقبل می کنم؟!
- قضیه خوراکی های ظاهرا معروف نمایشگاه کتاب چیه؟! این ساندویچ و سیب زمینی سرخ کرده و اینا. من چرا تازه دارم میفهمم همچین چیزای قابل تعریفی هم اون جا بوده؟
احتمالا یا خیلی فرهیخته م، یا خیلی گیج!
شایدم هیچ وقت تو نمایشگاه گشنه م نشده یا دلم نیومده تو همچین نمایشگاهی پول یه کتابو بدم واسه ساندویچ. احتمالا با خودم فکر کردم کتاب را به خاطر بسپار، ساندویچ رفتنی است.
- برادران و خواهران! سعی کنید توی جمع برای دیدن کلیپ یا شنیدن صوت از هندزفری استفاده کرده یا مکان را ترک کنید.
من دیگه گاهی دچار مکانیسم دفاعی جا به جایی میشم و غیرمنصفانه حرص درونیم رو به جای اون شخصی که صدا رو پخش کرده نثار اونی که کلیپ رو ساخته میکنم و میگم به جای تولید این سر و صدا یکم متن بنویس خب! -_-
- شنبه ۱۶ ارديبهشت ۰۲
- ۱۵:۵۴