بهارزاد؛ زاده‌ی بهار

روزی، جایی، دقیقه‌ای؛ خودت را باز خواهی یافت و آن وقت، یا لبخند خواهی زد یا اشک خواهی ریخت... (پابلو نرودا)

نه چَسته بَس دِ مَن بِل

نشسته این‌جا، آهنگی که یک ساعت پیش شنیده رو داره با هزار تا تغییر می‌خونه:

نه چَسته بَس دِ مَن بِل

نه بسته مَس به مَن بِل

خب طبیعتا منظورش «نه بسته‌ام به کس دل / نه بسته کس به من دل» هست.

وسط حرفاش می‌خواست یه جمله بگه که احتمالا بخاطر جو شعر بی‌معنی و تغییر پیداکرده‌ای که می‌خوند، شروع کرد که با ریتم تبدیلش کنه به شعر، ولی نتونست بیتشو کامل کنه.

یه دفعه یادم افتاد به اینکه بچه که بودم شعر می‌گفتم!

خوب یادمه، یه دفتر زرد با طرحای مختلف برداشته‌بودم و صفحه‌ی اولشو نوشته‌بودم «دیوانِ فلانی»! یه تعداد شعرای عالم بچگی‌م توی اون دفتر بودن. یه شعر هم گفته‌بودم که واسه بابام خوندمش و گفت می‌تونی بفرستی‌ش مجله‌ی نمیدونم کجا، استقبال می‌کنن. ولی من هیچ‌وقت این کارو نکردم.

اون سالها یه مدتی آنفولانزای آ اومده‌بود؛ من واسه اون هم شعر گفته‌بودم! تنها مصرعی که ازش یادمه اینه: «.../ به آنفولانزای آ»! مثل اون جوکی که می‌گفت از تعریف قانون سوم نیوتون فقط قسمت آخرشو یادمه: «...که به آن قانون سوم نیوتون می‌گویند». اون شعر رو خواهرم بدون این‌که به من بگه برده‌بود دبیرستان و سر کلاس ادبیات و در حضور معلمشون خونده‌بودش. معلمشون یه عالمه ذوق کرده‌بود که خیلی عالیه، خیلی خوبه، برید فلان کلاس ثبت نامش کنید، شکوفا بشه.

خب، من هیچ‌وقت شکوفا نشدم! در واقع هیچ‌وقت پی شعر و شاعری رو نگرفتم. نه طرفدار شاعرهای مختلف شدم، نه کتاب شعر خاصی رو با جدیت دنبال کردم، نه دیگه شعری نوشتم.

انگار اون بخش از من جایی، ۱۳، ۱۴ سال پیش موند و هیچ‌وقت در طول زمان باهام جلو نیومد، یا شایدم من جا گذاشتمش و با خودم نیاوردمش.

 

نه چَسته بَس دِ مَن بِل

نه بسته مَس به مَن بِل

یادش رفت که داشته می‌خونده، سرش تو موبایلشه و آروم شده :)

اگه شکوفا شده بودین الان کتاباتون دست مون بود :دی

اینم ممکنه :))

حتما یک جای دیگه شکوفا می شید:)و احتمالا هم شکوفا شدید

حس میکنم که همه ادما بخش ارزشمندی از وجودشون رو تویه 13 سالگی جا میزارن تا به اصطلاح بزرگ بشن...

امیدوارم اگه قرار به شکوفاییه، تو چیز مفید و دوست‌داشتنی‌ای باشه:)🙏🏻🌹
🚶🏻‍♀️شاید همون کودکیه

یاد یه بنده خدایی افتادم که زنگ زده بود به برنامه‌ی رادیویی و درخواست پخش آهنگ «بهاران خسته باد» رو داشت. مجری بهش گفت:« خب آقای فلانی می‌تونید یه مقدار از این آهنگ رو برامون بخونید؟»

آقای فلانی هم گفت:«بله حتما، بهارااااان خسته باد، بهاااااران خسته باد» 

:)

😂😂😁

وای کامنت اخری فقط😂 این کوچکا نعمتن بخدا

😁😁
کدوما؟

نوع تغییر دادن شعرش رو دوست داشتم:))

 

ولی به نظرم اینکه یه سری استعداد هامون رو رها میکنیم، لزوما شاید دردناک نباشه... شاید با اینکه استعداد داشتیم توش، ولی ترجیحمون این بود که استعداد های دیگه ای مون رو شکوفا کنیم. یا شاید علاقه نداشتیم اصلا بهش. (علاقه پیوسته...)

 

 

فقط ریتم رو نگه داشته بود، بقیه رو از خودش می خوند =)))
درسته؛ من خودم از اینکه پیِ شعر و شاعری رو نگرفتم زیاد ناراحت نیستم. در صورتیکه دنبال نکردنِ چیز دیگه ای مثل نویسندگی ناراحتم میکنه
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Bayan