اهل استفاده از بعضی اصطلاحات نیستم. اهل استفاده از بعضی اصطلاحاتی که تو یه بازه ی زمانی سر زبون خیلی ها میفته، خیلی بیشتر. ولی گاهی اوقات شاید کاربردشون خیلی هم بد نباشه؛ مثل روزی که ژست گرفتم و دستم رو تکون دادم و با خنده به دوستم گفتم «بَنای این زندگی بر سرویس شدن دهن ماست».
خندیدیم، و فکر می کنم واقعا همینه.
انگار زندگیم ملغمه ای شده از همه چیز و هیچ چیز. رابطه ی عجیب و غریب و گسیخته ای با خدا پیدا کردم. بعضی وقتا باهاش دعوا میکنم. دوست دارم با کلمات انسانی جوابمو بده ولی نمیده. و بعد من بیشتر از دستش عصبانی میشم. چیزی که یادآور اثرگذاری روی این مردم و توی این دنیا باشه در گذشته م نمیبینم. آینده؟ آینده یعنی برنامه و هدف و تلاش و یه تکلیف روشن برای ازدواج و انتخاب شغل. سوپرایز! من هیچ کدومشو ندارم. داشتن همچین حسی توی بیست و سه سالگی واقعا مزخرفه. دیروز دنبال بهانه میگشتم برای دعوا. پیدا نمیکردم و شایدم بهتر که پیدا نشد وقتی مامان ناظر بود و اون چه گناهی داشت؟! خواستم گریه کنم اما خدایا حتی درست و حسابی نشد با اشک خودمو خالی کنم. عجیب بود وقتی فهمیدم این حال بد الان فقط میتونه یا با اشک خالی شه یا با داد. که نشد. از صد در صد حرصم پنج درصدش خالی شد سر لگد زدن به پاکتی که تو پیاده رو افتاده بود و سر پاکت سیب زمینی و گوجه ای که موقع پیاده برگشتن به خونه توی دستم میرفت و میومد و میخورد به پام و من جلوی ضربه زدن نامحسوس به اون سیب زمینی و گوجه های بخت برگشته رو هم نمی گرفتم. نود و پنج درصد بقیه ش چی شد؟ از دیشب قلبم درد میکنه. احتمالا اون بقیه رفته همونجا.
و دارم به این فکر میکنم که آره، شاید کاربرد این اصطلاح از طرف من چندان جالب نباشه اما تغییری توی این واقعیت ایجاد نمیشه که بنای این زندگی بر سرویس شدن دهن ماست.
- سه شنبه ۲ خرداد ۰۲
- ۰۱:۲۸