بهارزاد؛ زاده‌ی بهار

روزی، جایی، دقیقه‌ای؛ خودت را باز خواهی یافت و آن وقت، یا لبخند خواهی زد یا اشک خواهی ریخت... (پابلو نرودا)

کنار کشیدن

امروز هر چی به صفحه موبایل یا لپ تاپ نگاه میکنم سرم گیج میره. نتیجه‌ی چند روز کنج عزلت گرفتنمه که میدونم تبعات جسمی و روحی برام داشته! اما به یه نتیجه‌ی مهم رسیدم. این به نتیجه رسیدن هم یه دفعه‌ای اتفاق نیفتاده، بلکه با چند بار رخ دادن تو زمان‌های متفاوت داره تثبیت میشه.
چرا همون اول به نتیجه نرسیدم؟ شاید چون فهمیدنش انقدر ثقیل بوده که باید مثل یه تابلو چندین بار میخورده تو صورتم تا باورش کنم، یا چون من از اونام که گاهی باید از یه سوراخ چند بار گزیده بشم تا باور کنم خطر داشته برام!

 

وقتی کلمات رو میشنویم، یه معنی و شایدم تصویر ازشون تو ذهنمون تداعی میشه، تا بفهمیم اون کلمه‌ها رو.

مثلا وقتی «آسمون» رو می‌شنویم احتمالا یاد یه آبیِ وسیع می‌افتیم، شایدم یاد پس زمینه‌ی همین وبلاگ ناقابل، که موقع خوندن این مطلب، در دسترس‌تر از آسمون آبی به نظر میرسه!

یا وقتی کلمه ی «تلاش» به گوشمون می‌خوره، که شاید انتزاعی‌تر از کلمه ی آسمونه. احتمالا یه سری مفهوم و معنی و تصویر با محتوای درگیر شدن و کنکاش کردن و درافتادن با چیزی رو به ذهن متبادر می‌کنه.

 

با شنیدن عبارت «کنار کشیدن» چی به ذهن شما میاد؟

توی ذهن من، توی ساده ترین سطح، تصویرِ یه آدم نمایش داده میشه که خودش رو از متن به حاشیه میکشه. تو سطحای بعدی هم فقط یه سری مفهوم مثل بیخیال شدن، صامت و ساکت شدن، میدون رو خالی کردن، مبارزه نکردن، عقب نشینی کردن و از این قبیل رو یادآور میشه.

البته شاید باید بگم یادآور میشد! از این به بعد معنای دومی هم هست که این عبارت به ذهنم برسونه.

 

گاهی اوقات «کنار کشیدن» دقیقا شبیه تصویر آدمی که خودشو از بین خطهای متن بیرون میکشه تا تو حاشیه‌ی امن باشه، نیست.

کنار کشیدن همیشه به شکل «یه گوشه وایسادن و نگاه کردن و شاید منتظر شدن» خودش رو نشون نمیده.

گاهی اوقات تو جریان روزمره‌ی زندگی، توی واکنشهات به یه سری کنش‌ها، سکوت می‌کنی و ادامه دادن یا حل و فصل کردن قضیه رو به طرف مقابل میسپری به هر دلیلی؛ مثلا چون وظیفه ی اونه، یا بهتر میتونه همه چیزو مدیریت کنه.

این، واقعا یه کُنشه؛ چیزی که بهش نمیگی «کنار کشیدن». فقط واکنش رو به دیگری سپردی.

اما گاهی وقتا هم کنار میکشی، اونم به این شکل که واکنش به کس دیگه‌ای واگذار نمیشه. خود تویی که باید عکس العمل نشون بدی چون آدم دیگه‌ای جورش رو نمی‌کشه. کلاف ماجرا وقتی پیچیده‌تر میشه که واکنشت رو باید به شکل «هیچ واکنشی نشون ندادن» نشون بدی!

توی میدونی قرار گرفتی که گاهی به سمتت سنگی پرتاب میکنه. نمیتونی حل ماجرای پرت کردن رو به طرف مقابل بسپری چون طرف مقابل همونیه که داره سنگ پرت میکنه! از طرف دیگه نمیتونی از وسط میدون به گوشه کنارها فرار کنی و به دیوارها پناه ببری؛ چون برخورد سنگها به دیوار باعث میشه دیوار هم روی سرت خراب شه!

اینجاست که کنار میکشی؛ برمیگردی وسط میدون، و درد سنگهای هر چند وقت یک بار رو به جون میخری به جای مدفون شدن زیر آوارِ دیوار.

اونی که از بیرون گود نگاه میکنه فکر میکنه تو داری میجنگی و ادامه میدی، اما تو در واقع کنار کشیدی، جوری که هیچ کس نفهمیده.

 

 

سرم هنوز داره گیج میره و باید از جلوی مانیتور کنار بکشمش؛ خودم رو هم همینطور!

باید برگردم وسط میدون؛ چون تو چنین موقعیت خاصی با واگذار کردن رفع مسئله به دیگری، سرگیجه‌ای رو برای خودم خریدم که اگر خودمو کنار نکشم، زیر خرابه‌های دیوار چیزی ازم نمی‌مونه.

خب باید بگم تصویر سازی و تفسیر و توضیح اون چیزی که تو ذهنته، خیلی خوبه، من مخاطب درکش کردم :) با اینکه اگر خودم بود هیچوقت نمیتونستم انقدر جامع و کامل توضیحش بدم!

انتخاب بین بد و بدتره.. خیلی اوقات ما تو زندگیمون انتخاب بین خوب و بد نداریم و یا اگر داریم، انتخاب بین یه فکر/عقیده/سبک زندگی کلان و خردِ خوب یا بده... نمیدونم متوجه شدی یا نشدی :/

ممنون :)
خدا رو شکر که رسا بود.
منظورت اینه که انتخابای بین خوب و بدمون معمولا منحصر به عقاید و افکارن؟ و اینکه بعضی چیزا تحمیل میشن و فقط میشه بین بد و بدتر، به بد پناه برد؟
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Bayan