بهارزاد؛ زاده‌ی بهار

روزی، جایی، دقیقه‌ای؛ خودت را باز خواهی یافت و آن وقت، یا لبخند خواهی زد یا اشک خواهی ریخت... (پابلو نرودا)

نامه داری!

دو-سه سال پیش یه بار به یکی از دوستام که مدتهای مدید نمیشد  حضوری ببینمش، پیشنهاد دادم که لا به لای پیامای کوتاه و کم و زیاد واتس اپ، از طریق ایمیل هم یه متن نامه طور برای همدیگه بنویسیم و بفرستیم. نامه، مثل همون وقتایی که خبری از اینترنت و فضای مجازی به این شکل نبود و نامه ها با چیزی مثل «فلانیِ عزیزم!» شروع میشدن و یه خبر از کل وقایع روزمره میدادن و از مخاطبشون هم خبر میگرفتن و آخرشو هم با چیزی مثل «دوست تو، فلانی» تموم میکردن.

پیشنهاد رو قبول کرد و من اولین ایمیل رو براش نوشتم و فرستادم. از همون «نامه های واقعی»طور ها!

با هیجان منتظر پاسخش موندم اما چیزی نیومد. یکم بعد، توی همون فضای دم دستِ واتس اپ ازش پرسیدم و اون گفت اصلا ایمیلی به دستش نرسیده.

نمیدونم اصراری برای دوباره ایمیل فرستادن و امتحان کردن این نوع مکاتبه کردیم یا نه، اما در هر صورت اون نامه که توی تیرماه سال 99 نوشته و ارسال شد و هیچ وقت به مقصد نرسید، اولین و آخرین نامه ی واقعی طور من شد.

این روزا دارم کتابی میخونم و کل متنش نامه هاییه که شخصیت اصلی به بقیه مینویسه و محتوای نوشته هاش کمک میکنه که خواننده روند داستان رو متوجه شه. و دوباره اون حس بامزه ی نامه نوشتن اومده سراغم!

به نظرم کلا باز کردن صفحه ی ایمیل و نوشتن یه نامه چیز هیجان انگیزیه، و متقابلا هم دریافت کردن یه نامه وسط ایمیل های تبلیغاتی و خبری؛ که خیلی هاشون به trash/سطل آشغال هدایت میشن.

شاید در اولین فرصتی که بتونم، این نوع مکاتبه رو دوباره با یکی راه بندازم؛ اون موقعی که کسی رو پیدا کنم که با شنیدن پیشنهادم فکر نکنه دیوونه شدم، یا کسی که خودش این قدر دیوونه باشه که پایه ی نامه نگاری های هر چند وقت یه بارِ واقعی طور باشه!

Designed By Erfan Powered by Bayan