بهارزاد؛ زاده‌ی بهار

روزی، جایی، دقیقه‌ای؛ خودت را باز خواهی یافت و آن وقت، یا لبخند خواهی زد یا اشک خواهی ریخت... (پابلو نرودا)

انکار و عبور

این مطلب، غُر نیست.

 

مادربزرگم، در مقابل بعضی ابراز دردهای غریب و نسبتا سنگین یه واکنشی داره.

اگه پیشش بگم قلبم درد می کنه، سریع اخماشو می کشه توی هم و تشر می زنه «تو اصلا می دونی قلبت کجاست؟!».

به نظرم این یه جور سبک ابراز محبت مادربزرگمه. ولی در واقع فایده ای که نداره هیچ، شاید اثر نامطلوب هم داشته باشه. اون پیش خودش فکر می کنه که مثلا «توی جوون با این سن و سال چرا باید قلبت درد بگیره؟ تو سالمی. قلب درد رو به خودت نسبت نده. از این حرفا نزن». ولی حقیقتش اینه که تو اون لحظه واقعا قلبت درد می کنه و تیر می کشه، و اهمیتی هم نمیده که کسی بگه «از این حرفا نزن، تو می دونی قلبت کجاته؟». به هر حال درد می کنه. نتیجه فقط اینه که دفعه ی بعد من پیش روی مادربزرگم اسم قلب درد یا هر درد این شکلی دیگه رو نمیارم.

به نظرم خیلی چیزای دیگه هم مشابه همین ماجران.

چند وقتیه که یه سری مشکلات و مسائل عمیق و به شدت ریشه ای خودشون رو در من و زندگیم و روحیه م نشون دادن. یکی از این مسائل، بحث اعتقادی بود، یا هست. نمیدونم، شاید یه روز ازش صحبت کردم، ولی فعلا همین کافیه که یه سری سوال بنیادی اعتقادی و دینی برام وجود داره که بدون جواب موندنش تا حالا -به هر دلیلی؛ کم کاری خودم یا بقیه-  کلا منو از چیزی که بودم و باید باشم دور کرد.

دقیقا مثل درد قلب.

و اگه پیش کسی از نزدیکانم ازش حرف بزنم؛ برای درد دل، برای پرسش و پیدا کردن جواب، برای گرفتن دستی که بهم کمک کنه، به هر دلیلی، واکنشش اینه که «وای! از این حرفا نزن، اینو به خودت نسبت نده».

دقیقا مثل مادربزرگم.

از مشکلم چند بار به اشاره اما فقط با یک نفر صحبتی کردم. واکنشش همچین چیزی بود. با بقیه حرفی نمی زنم چون با شناختی که ازشون دارم عکس العمل اونا هم همینه.

حقیقت اینه که با انکار چیزی حل نمیشه. من دارم توی مشکلی که از نظر بقیه یا حتی شما ازم بعیده و شاید بهم نمی خوره، دست و پا میزنم. من کمک میخوام، اما چون با انکار و عبور بقیه از مسئله مواجه میشم، چیزی نمیگم.

اما قلب اهمیتی نمیده که بقیه دردش رو انکار کردن. خود به خود خوب نمیشه. شاید یه روز بالاخره صاحبشو بُکشه و اون وقت همه با هول دور آدمی که دیگه کمک نمیخواد جمع میشن و می پرسن چی شد.

مرهم و درمان به موقعس که به درد آدما می خوره، نه نوشداروی بعد از مرگ سهراب.

همین.

سلام بهارزاد عزیز

دوست دارم بهت بگم در مورد این سوالات و ابهامات بنیادی که میگی ، می‌تونی با من حرف بزنی 

سواد خاصی ندارم . اما می‌تونیم با هم گفت‌وگو کنیم و دنبال حلش بریم . من به این مسائل علاقه دارم و این مسائل رو واقعا مهم می‌دونم..

اما دوست ندارم در موردش تو تنگنا قرارت بدم

اگر خودتم دوست داشتی در موردشون بهم بگو

به هرحال اگر لایق باشم دعاگو هستم

شماهم این شب‌های هیئت و روضه برای من و ابهاماتم دعا کن.. 

سلام زینب جان
خیلی ممنونم از این همراهی و اعلام آمادگیت. برام ارزشمنده و شاید به زودی با یکی-دو تا سوال مزاحمت بشم :)
ممنونم و خیلی التماس دعا
محتاجیم به دعا زینب جان

اگه دلت خواست ما اینجا همیشه گوش شنوای خوبی برای دوستامون هستیم 

خیلی ممنونم یاسمن جان ؛))

سلام سلام 

همه ما یه دوره ای این سوالات و ابهامات سراغ مون میان، اصلا چیز عجیبی نیست

منم مثل دوستامون مشتاق شنیدن شمام

سلام سلام :)
پس شاید خوبه که تنها نیستم :))
خیلی ممنونم ازتون.
راستش بعضی سوالات اساسی رو به عنوان یه مطلب جدا نمیخوام توی وبلاگ بذارم. میترسم ذهن بقیه رو هم درگیر کنم!
ولی اگه بشه مثلا از طریق پیام خصوصی یه سری سوال و جواب و راهنمایی ها رو داشته باشیم خیلی خوب میشه.

ابهام داشتن و سوال داشتن عادیه واقعا و اگه یه متخصص میخوای که نگه وای اینجوری نگو وای اونجوری نگو تو مسائل دینی من میتونم یه نفر رو بهت معرفی کنم، مرد خوب و منطقی‌ایه من درباره خیلی چیزها توی کلاسای دانشگاه باهاش بحث کردم و اونم صبورانه همه رو جواب داده.

در مورد چیزی که از مادربزرگت گفتی... بابای منم همینه میگم قلب درد دارم یهو میگه خفه شو نگو! خو لامصب چیکار کنم درد میکنه... بعد جالبترش اینجاست وقتی خودم تنهایی میرم دکتر ببینم چرا درد میکرد انقدر ناراحت میشه که چرا تنها میری :/ خب اگه خفه شم نگم چطوری بگم بیای بریم دکتر؟ خلاصه دنیا پر از شگفتیه :))

آره ممنون میشم بهم معرفیشون کنی :) فقط تخصصشون و تحصیلات و ...شون چیه و چطوریه؟
:))

آه... 

منم یه سری سوالا داشتم بنیادین و کمرشکن

 

یه مربی داشتم. نشستم براش گفتم. از خجالت سوال هام زدم زیر گریه. بهم یه سری کتاب مفید استاد مطهری رو معرفی کرد. و عالی و معجزه بودن

و اینکه اگ دوس داشتی ب منم میتونی بگی سوالاتو

شاید بتونم خودم جواب بدم

اگه نتونم پاسخگو نزدیکم هست

اگ اونم نتونه یا این دو تا راه و دوس نداشته باشی شاید بتونم کتاب معرفی کنم بهت

چقدر خوب که یه مربی داشتید. نعمتی بوده واسه خوئش
خیلی ممنون و متشکرم بابت همراهی و پیشنهادات پاییز جان :))
حتما مزاحمت میشم :)

سلام بانو

شک و سوال گذرگاه های بسیار خوبی هستن‌.

بعضی سوالات شاید سال ها طول بکشه تا جواب بگیرن و بعضی رو هم شاید نتونیم هرگز پاسخ بدیم...

اما پرسیدنشون قطعاً واجبه.

منم اگر کمکی بتونم بکنم در خدمتم مثل دوستان دیگه‌ .

ان شاءالله عاقبت هممون ختم به خیر.

با متنتون انصافا موافقم. ما خیلی وقتا همدردی رو بلد نیستیم. آدمایی که آدمو خیلی دوست دارن گاهی بیشتر اینجوری ان چون حجم وابستگی و علاقه شون به ما مانع میشه بتونن منطقی برخورد کنن....

سلام :)
واقعا.. دقیقا یا آدمو مصمم تر میکنن یا زیر پاشو سست.
خیلی ممنونم ازتون.
حجم استقبال بچه های وبلاگ برای شنیدن و پاسخگویی برام جالب و عزیز بود :)
ان شاءالله
درسته. گاهی از شدت علاقه شونه، گاهی از شدت بزرگ و مهم بودن اون مسئله، شایدم گاهی هم بخاطر تصویر و انتظاری باشه که از ما دارن :)

اسمشون سید هادی وکیلیه و مدیرگروه معارف دانشگاه تهران شمال بودن

تحصیلات حوزویشونم شیعه شناسی خوندن و بعدا برای ادامه هم درباره بهاییت مطالعه کردن

آیدی اینستاشون رو نتونستم پیدا کنم ظاهرا دی اکتیو کردن... 

آهان که اینطور. ممنون
اِ.. اسمشون رو سرچ میکنم شاید راه ارتباطی دیگه ای باشه.
به سوالات عموم جواب میدن پس؟

با یه روانشناس صحبت میکردم، چون یکی از اطرافیان هم اینجوریه....

میگفت این بخاطر اضطراب اون فرده، چون میخواد از تو مراقبت کنه و از طرفی سطح اضطرابش بالاست و اینطوری واکنش نشون میده. یعنی بیش از حد مسئولیت پذیره و از طرفی دلش نمیخواد هیچ آسیبی هم متوجه تو بشه‌....

 

این نظر رونوشت به آنوشا هم بشه :)

 

ان شاءالله به بهترین شکل جواب بگیری🌺

جالب بود. نمیدونستم. ممنون :)
ولی میدونید چیه؟ به نظرم اینجا در کنار موردی که گفتید یه چیز دیگه هم اثر داره. مثلا بقیه من انتظار دارن من الان فلان طور باشم ولی وقتی بر خلاف تصورشون یه چیزی رو میبرم زیر سوال، پسش میزنن. نمیدونم، نمیخوان یا نمیتونن جوابم رو بدن، یا چون حرفای ضد انتظارشون رو میزنم اینطوریه.. نمیدونم و واقعا بَده :)
ممنونم، ان شاءالله

سلام بهارزاد من. الان خوبی؟ جسمی؟ 

میتونی سوالتو به منم بگی. معمولا چیزایی رو که تو ذهنم هست رو میگم وقتی هم نتونم اضافه میشه به سوالای بی جواب دیگم 

البته که اگه به من بود اصرار میکردم بگی :))

سلام سرکار علیه جان. خودت خوبی؟
«الان» خوبم :) جسمی.
واقعا نمیخوام انرژی منفی بدم ولی دروغ نمیتونم بگم.
ممنونم ازت.
قربانت :))
حقیقتش اینه که یکی از دلایلم برای نپرسیدن سوالهام از دوستای نزدیکم اینه که میگم همه به اندازه کافی سرشون شلوغ هست. لازم نیست من دیگه با سوالام بشم بارِ اضافه ی دوششون. تازه کنار همم نیستیم که بزنیم به سر و کله ی هم تا به نتیجه برسیم :) فضای مجازی حق مطلبو ادا نمیکنه.

فکر میکنم به سوالات همه جواب بدن چون وقتی اینستاگرام فالوشون کردن نمیدونستم دانشجوی دانشگاهشونم و من سوالاتمو همون اینستا هم شروع کردم.

آهان. ممنونم :)

اینکه مجازی حق مطلب رو ادا نمیکنه رو قبول دارم ولی حضوری بپرس. تفکر که ایرادی نداره اگر بار هست چه باری بهتر از اندیشه!

:)) خوبه که این طور فکر می کنی سرکار. چون گاهی به نظرم میرسه سوال پرسیدنم باعث خستگی و ملال مخاطب میشه.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Bayan