وقتی کتاب میخونم، زیاد پیش نمیاد که وایسم و راجع به فلسفه ی پشت اون متن با دقت فکر و کنکاش کنم. گاهی کمی و در حد دو-سه دقیقه یا شاید هم کمتر مکث میکنم و جمله ها رو بالا و پایین، تا این کنکاش تو ذهنم اتفاق بیفته.
این به این معنا نیست که فقط موتور خوندنمو روشن میکنم و تا انتها هیچی نمیفهمم، اما حس میکنم خوندنم اون عمقی که دوست دارم و اون عمیق شدنی که باید رو، نداره. وقتایی که لایه های زیرین متن رو در میاری یا یه نکته ی جدید یاد میگیری، وقتی فضای ذهنی نویسنده رو می شناسی و احیانا میفهمی متن هاشو طبق یکی از اون مکاتب «ایسم»طور نوشته، مطالعه انگار بیشتر می چسبه. واسه من که این طوره.
دارم فکر میکنم این مسئله ی به نوعی «سریع خوندنم» یه ویژگی فردیه؛ من دوست دارم سریع بخونم و برم جلو و مغزم از قورت دادن کلمه ها خوشش میاد نه از سی و دو بار جویدنشون! بخاطر همین بعدش به این فکر میکنم که یه باشگاه کتاب خوانی یا یه همخوانی کتاب میتونه بهم خیلی کمک کنه. من با شنیدن نظرات بقیه و بیان نظرات خودم راجع به یه متن، خیلی راحت تر میتونم مغزمو مجاب کنم به جویدن کلمات تا اون وقتی که فقط خودمم و خودم.
تا حالا عضو یه باشگاه کتابخوانی نبودم. البته میدونم اگر هم عضو باشم تو انتخاب کتاب باهاش به مشکل میخورم چون خیلی وقت ها انتخاب کتابهام بر اساس حس و حال خوندنمه. گاهی نخونده ی خارجی دارم اما به شدت دلم ادبیات ایران میخواد، گاهی ادبیات انگلیس و قلم برونته یا دیکنز رو میخوام و تنها چیزی که دارم مسخ کافکاست. با این حساب اگر من دلم یه متن خیلی ساده بخواد و باشگاه کتابخوانیم شروع کنه به خوندن نادر ابراهیمی، من قطعا اون کتاب نادر رو با حس و حال خودندنش که اون لحظه ندارم حیف میکنم!
ولی به هر حال، اگر حداقل یه نفر پیدا شه که بتونیم یه کتاب رو با هم بخونیم و نظراتمون رو بگیم خیلی عالی میشه، و احساس میکنم یه سطح از عادی خوندنام رفتم بالاتر.
فقط خواستم راجع بهش حرف بزنم :)
- سه شنبه ۲۶ ارديبهشت ۰۲
- ۱۴:۲۴