بهارزاد؛ زاده‌ی بهار

روزی، جایی، دقیقه‌ای؛ خودت را باز خواهی یافت و آن وقت، یا لبخند خواهی زد یا اشک خواهی ریخت... (پابلو نرودا)

چگونه محبوبیت را فدای روزمره‌نویسی کنیم

حس می‌کنم روزمره‌نویسی توی وبلاگ زیاد طرفدار نداره. البته این واقعا یه حس و یه استدلال استقرایی خیلی ناقصه! اما از اون‌جایی که خودم به شخصه خیلی وقت‌ها روزمره‌نویسی بقیه رو دوست دارم و از خوندنِ روزهای عادی اما متفاوت اونها لذت می‌برم، و ایضا اینکه خودمم دوست دارم گاهی از روزهای عادی‌م بنویسم، محبوبیت این پست رو فدا کردم!

تو سه هفته‌ی اخیر بارها یاد این افتادم که دفتر خاطراتمو جا گذاشتم وگرنه می‌تونستم فلان اتفاق رو توش بنویسم و فلان چیز رو بچسبونم به صفحاتش.

این ترم فقط سه روز در هفته کلاس دارم اما حتی همین سه روز رو هم خسته‌م! حتی نمیدونم اون چهار روزِ تعطیل چطوری می‌گذرن و دوباره دوشنبه میشه. این یک ماه هی از خودم می‌پرسیدم واقعا ترمای اول چطوری ۵ روز شلوغ رو سر می‌کردم و با اون دو روز آخر هفته خوش بودم؟! اونم دو روزی که چند ساعتش رو توی راه می‌گذروندم. چند روز پیش یکی یه جمله‌ای از خودش تو کانالای طنز دانشگاهی نوشته‌بود: هرچی به مردم رفاه بیشتر بدی، رفاه‌‌خواه‌تر میشن! این اصلا وضعیت خودِ من تو این ترم بود!

وقتی تا این ساعت بیدارم یعنی قراره کلاسای فردا رو چرت بزنم. از همین‌جا سلام و درود می‌فرستم به بهارزادِ کلاس فردا ساعت ۱۰ تا ۱۲ که به زور داره جزوه می‌نویسه و احتمالا از دست کد پایینی‌های هم‌کلاسی‌ش حرص می‌خوره!

یه کتاب دارم می‌خونم که ظاهرا معروف و جالبه (هرچند تا این‌جایی که من خوندم در حد انتظارم هم جالب نبود)، اما توش داره داد مظلومیت یهودی‌های زمان جنگ جهانی رو سر میده و یه جا تو صفحاتی که امشب خوندم هم از مسلمونا و مسیحیا و حتی کفار (!) هم بد می‌گفت. اگه دیدم قراره همین‌طوری ناجالب پیش بره و حوصله‌ی تقابل یهودیت و اسلام و فلان و فلان  توی ادبیات رو هم نداشته‌باشم، شاید دیگه ادامه‌ش ندم. فعلا اولویتم رسیدگی به سایر تقابلات زندگیمه! هرچند حداقلش این بود که فهمیدم همچین چیزایی هم تو کتابا هست.

هفته‌ی پیش حضوری رفتم سر کلاسی که ثبت نام کرده‌بودم. همونطور که قبلا نوشته‌بودم، فکر می‌کردم قراره یه «پرتاب» به وسط اتوبان و به بیرون از محدوده امن باشه. اما دقیقا به همون شکل که کنار اتوبان وایساده‌بودم و داشتم فکر می‌کردم آخه چطوری از روی این گادرریل بپرم پایین که جلوی این همه ماشین بد نباشه و یهو دیدم چند متر جلوتر یه تیکه از گادرریل رو کندن و میشه ازش راحت رد شد، به همین راحتی از استرس لبِ مرز محدوده امن رد شدم و انقدر شیک و نسبتا بی‌خیال تا کلاس رفتم که بعدش از خودم پرسیدم الان یعنی واقعا از محدوده امن اومدم بیرون؟!

محدوده خارجی هم امن بوده برات :)))

 

+ منم روزمره خوندن رو دوست دارم واقعا. ولی حس میکنم تو وبلاگ طرفدار نداره خیلی. تازه اگر زیاد بنویسی که کم کم خودت هم حسِ غیر مفید بودن بهت دست میده.

به نظرم یه حالت جمع بین پست های روزمره و پست هایی که بار علمی_معنایی واضح تری دارن راهکار خوبیه.

 

+وای عاشق اون جمله رفاه خواه تر شدن، شدم:)))) منو میگه لنتی:)))

 

+من الان ارشدم. بعد هر ترم کلا دو روز کلاس داریم. اما سر همون دو روز رسما انگار بعضی هفته ها دارم جون میکنم. باورم نمیشه چندین سال 5 روز در هفته کلاس داشتم:)))

 

+سلام بهار زادِ خواب ناکِ 10 تا 12 :))) 

ظاهرا👌🏻😂

اره منم با این ترکیب موافقم👌🏻

آره اصلا در عجب شدم از شدت تنبلی‌خواهی خودم! همین سه روز رو هم نمیخواستم برم!
انگار تنها نیستم😁

سلام از بهارزادی که بعد از ظهر جبران بی‌خوابی دیشب و خمیازه‌های امروز رو کرده😁👋🏻

محبوبیت که مهم نیست!

من همش یا روزمره مینویسم یا دیروزمره یا سالها پیش مره ! :)

«روزمره، دیروزمره، سالها پیش مره»
نواوریای جالبی بودن!👌🏻

حس می‌کردم مخاطب‌ها دوست ندارن همچین پستایی (روزمره نویسی) بخونن

اگه تو وبلاگ روزمره ننویسیم کجا دیگه می‌خوایم بنویسیم؟ راحت باش بابا :)

=))))
چَشِم!😁😌

کدپایینی ها انقد سمن؟ این جدیدیا چطورین بهارزاد؟ :دی

واقعا منم فکرمیکنم چطووووری سر میکردم اخه!!! اون همه روزاز 8 صب تا فاکینگ 4 ظهر! چخبره اخه!

 

تو فضای ابری هم میشه روزانه نویسی کرد اگه برات مهمه نباشه کسی برات کامنت بذاره یا نه ... اینطوریهم دردسترسه هم احتمال پریدن سیستم وجود نداره چون واقعا تضمینی نیست بیان تا اخرش باشه! هم اینکه یه جاییه که خودت فقط میخونی و کسی دیگه نه. این پیشنهاد رو زهرا نجاری تو رادیویارا داده بود تو پادکستای اخرش، وقتی داشت از اهمیت خاطره نویسی حرف میزد.

 

وای چقدر سخت میگیری یه گاردریله دیگه بپر به سان اهو =))) یه من اونجا نیاز داشتی :دی

سرکار جات خالی!
ما مثل خسته‌ها می‌شینیم این ور کلاس، اونا اون ور کلاس دارن های و هوی می‌کنن! سوال می‌پرسن توضیح میدن مثال می‌زنن!
ورودی‌های جدید واقعا مشخصه که ترم پایینی‌ان. بعضی وقتا از خودم می‌پرسم یعنی ما هم سال اول این شکلی بودیم؟!😆
واقعا. اون همه کلاس اون همه ساعت بعد دو روز آخر هفته رو دیگه چی‌کار می‌کردم!

عه جدا؟ پس اون اپیزود پادکستش رو گوش کنم. خیلی وقته پادکست گوش ندادم. ممنون

باور کن اگه یکی همراهم بود خیلی راحت تر میشد😂اصلا هی نگاه می‌کردم میگفتم خدایا من با این هیبت اصلا چه جوری از این گادرریل برم بالا بعدم بپرم پایین😂ولی خدا رحم کرد چشمم اون جای خالی رو دید وگرنه ضایع هم می‌شدم! ملت می‌گفتن چشمت این جای خالی رو نمیبینه که مثل قورباغه از اون طرف میپری؟😂

اگه آخر روزمره نویسی ها نتیجه گیری هم بشه خیلی خوبه به نظرم

اینم خوبه
البته بعضی روزمره‌نویسی‌ها زیاد قابلیت اینو ندارن، ولی یه نتیجه‌ی شسته رفته و نه چندان مستقیم خوبه

خودم طرفدار روزمره نویسی هستم ولی اغلب با عنوان «زرد نویسی» شناخته میشن که حداقلش برام مهم نیست. فقط برام نحوه‌ی بیانش مهمه که معمولا اگه شماره گذاری بشه یا تیکه‌های طنز کوچیکی بینش بیان بشه خیلی جذاب خواهد بود :)

حالا لپ‌تاپم خراب شده وگرنه میخواستم کم‌کم روزمره‌نویسی‌هام رو شروع کنمپست دیروز رو هم با گوشی تایپ کردم که اصلا وضعیت جالبی نبود.

 

زرد چرا؟! حیفه! اتفاقا اگه خوب نوشته بشن، به قول شما با بیان خوب و به اقتضای متن اون روزمره یه طنزای ریز بینش، چیز خوبی از توش در میاد. من خودم وقتی سیر یه سری اتفاقات تو زندگی یه نفر رو میخونم لذت میبرم. حالا اگه با ذوق و نحوه‌ی بیان خوب هم نوشته شده باشه که چه بهتر.
ان‌شاءالله که مشکل لپ تاپتون حل بشه و بنویسید و ما هم بخونیم
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Bayan