بهارزاد؛ زاده‌ی بهار

روزی، جایی، دقیقه‌ای؛ خودت را باز خواهی یافت و آن وقت، یا لبخند خواهی زد یا اشک خواهی ریخت... (پابلو نرودا)

روزمرگی؛ موقعیت فعلی

موقعیت فعلی؛

نشسته توی کمد دیواری اتاق برای فرار از سر و صدای بیرون جهت مطالعه. از سیستم یکی از اعضای خانواده صداهای مختلف کلیپ های مختلف میومد و نمیتونستم بهش بگم صداشو کم کنه یا هندزفری بذاره. وسط تالستوی خوندن پا شدم اومدم توی کمد دیواری اتاق و درشو تا جایی که میتونستم به سمت خودم کشیدم تا صدا کمتر برسه. چراغ قوه گوشیمو روشن کردم و چند صفحه از احوال پرنس واسیلی و همسر کنت بزوخف خوندم.

وسط وسیله‌های کمد دیواری جوری نشستم که گردنم درد گرفته.

تشنمه ولی نمیخوام برم بیرون.

الان دارم فکر میکنم سه روزه میخوام مقدمات یه قضیه ای تو شهریور رو آماده کنم و براش آماده شم ولی هنوز نشده.

دلم میخواست تو این تعطیلات بی دغدغه و با لذت جنگ و صلح رو بخونم ولی سر این قضیه‌ی شهریوری که پیش اومد، دارم با عذاب وجدان جنگ و صلح رو میخونم!

حالا جلد اول کتاب رو گذاشتم کنار دستم و دارم به یکی از خیال‌پردازی‌های چند وقت اخیرم فکر میکنم که انقدر شاخ و دم داره و عجیبه که فقط توی همون خیال میشه تصورش کرد. حتی «مگه به خواب ببینی» هم واسه‌ش صدق نمیکنه!

با وجودی که تازه وسط تعطیلاتیم ولی حس میکنم قراره انقدر درگیر کارای مختلف و رفت و آمد ها بشم که حس روزهای تعطیل بپره. شاید هم اغراق‌آمیز دارم بهش فکر میکنم؛ متاسفانه تو بال و پر دادن و دچار هیجان اغراق آمیز شدن در لحظه، استعداد خوبی دارم!

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Bayan