امروزم رو خیلی فعال نگذروندم. ذهنم درگیر یه وسواس فکری بود، و عصر دیدم اون طرحی که برای دوخت مانتو داده بودم شبیه تصور ذهنیم نبوده، و نمیدونم چرا متفاوت با تصوراتم توصیفش کرده بودم.
یه عالمه سر و کله زدم با قالب وبلاگ؛ چون حس میکنم پس زمینه ش خیلی خالیه. میخواستم یه حالت سنتی و ایرانی بهش بدم. خیلی موفق نبودم و قیدش رو زدم.
چند دقیقه ای از اتاقم _که چسبیده بودم بهش و ازش بیرون نمیرفتم_ خارج شدم و به این فکر کردم چرا حال و هوا اینجوریه؟ و یه دفعه دیدم «عصر جمعه ست».
نمیدونم چند درصد این حال رو میتونم بندازم گردن عصر جمعه و چقدرش رو خودم گردن بگیرم، اما شدیدا دلم میخواد تو موقعیت دیگه ای باشم که میتونم تصورش کنم اما اصلا امکانش بودن توی اون موقعیت رو ندارم! این یکی رو هم نمیدونم چقدرش رو میتونم بندازم گردن کرونا و چقدرش رو بندازم گردن سایر شرایط.
میخوام وقتی از اتاق رفتم بیرون، این فضا رو فراموش کنم و حال و هوام رو شاد؛ چون چند روزه توی دفتر بولت ژورنالم، به عنوان یه هدف کوچیک اما مهم نوشتم: «بیشتر خندیدن» :)
امیدوارم خوندن این چند سطر، شما رو بی حوصله نکرده باشه، و امیدوارم اگر شما هم بی حوصله بودید، بتونید بخندید و بیشتر بخندید، خنده ای که شما رو دوباره به جریان زندگی _چه سخت باشه و چه آسون_ برگردونه.
- جمعه ۱۵ مرداد ۰۰
- ۲۰:۰۱