ساعت چهار و نیم صبحه و من هنوز بیدارم! نیم ساعت پیش اینترنت شبانهم رو روشن، و سه قسمت از سریالی که نگاه میکنم رو دانلود کردم.
الان اما یه فکر دیگه تو ذهنمه، کاملا متفاوت با کاری که داشتم میکردم.
به طرز شاید افسردگی برانگیزانندهای دوباره به ذهنم رسیده که بعد از کرونا چه خواهد شد؟!
اینکه میگم دوباره، برای اینه که قبلا هم بارها بهش فکر کردم.
این ویروس لعنتی هنوز هست و معلوم هم نیست که کی بخواد شرش رو کم کنه! اما کاش فقط خودش بود. هم فکر الانش رو داریم و هم فکر بعدش رو. یه جایی خوندم که دانشمندا میگن بعد از کرونا دنیا چند سال به عقب برمیگرده.
چند وقت پیش رمان بر باد رفته رو تموم کردم. دوست عزیزی یه عالمه ازش تعریف کرد و بعد از خوندنش دیدم تعریفاش اصلا بیجا نبودن.( دوست داشتید بخونید! پیشنهادش میکنم!)
زمان رمان تو سالهای جنگ داخلی آمریکا و بعد از اونه. هیچوقت فکر نمیکردم یه جنگ ممکنه چقدر روی زندگی افراد تاثیر بذاره، چقدر اوضاع اجتماعی و سیاسی یه ملت و مملکت رو دگرگون کنه. حقیقتا دلم برای دوران قبل از جنگشون میسوخت و حال اشلی ویلکز داستان رو درک میکردم.
با خودم فکر میکردم آیا کرونا هم برای ما مثل یه جنگه؟
بعد از نزدیک به هفت ماه که داریم باهاش زندگی میکنیم، چه تغییراتی تو زندگیمون به وجود آورده؟
یعنی بعد از تموم شدنش ما هم حسرت زندگی قبل از حادثه رو خواهیم خورد؟
این خیلی دردناکه، شاید دردناکتر از روزهایی که الان داریم سپری میکنیم!
- پنجشنبه ۲۰ شهریور ۹۹
- ۰۴:۵۰